آن ۳ نفر

ساخت وبلاگ

روزی چند از روزهای قدیم، استادی بود که از شلگردان سوال می کردندی وانگهی یکی از شاگردان زر بوندی!  سوال استاد را ندانسته و آی دونت نویی گفتندی!استاد از نمایشنامه پرسیدندی که مریدان خموش گشتند و سر در خشتکها کردندی،فلذا زر دستی به هوا بلند کردندی و چیزهایی گفتا!کلاس به تمام گرویدندی و مریدان جامه دران ،نعره زنان،از روی هم رد شدان کلاس را ترک گفتندی! در همین اثنا، زر به جااستادی رجعت کردندی و منتظر ماند و آن دو طفلان مسلم آویزان به هم کنجی سکنا گذیدندی تا زر با استاد خوش و بش کردندی و بپرسد نمره از دست رفتندی یا نرفتندی!  مدت انتظار به طول گرویدندی و ال ومنیج ب سمت بالاپایین کنه برقی(آسانسور) رفتندی و دکمه را بفشرده منتظر ماندندی ، بالاپایین کنه برقی خالی آمدندی ولی زر هم چنان درگیر استاد بونددی ک بالاپایین کنه برقی از کف برفت و بر زمین کوفت! غرغر کنان به کلاس برگشتندند و بگفتا: ای زر! تو را چه شده ک نیامدی و بالاپایین کنه برقی را رهانیدیم؟ سخن کوتاه میکنمدی: از کلاس باهم خارج گشتند و زر دکمه بالاپایین کنه برقی را بفشرد و منتظر ماند، مع الوصف آن دو یاره پیله قار عنان از کف برهاندن خشمگین گشتندی و عظم پله کردندی ک زر فغان زدندی بیایید بیایید اتوبوس (آسانسور به زبان وی) آمدندی،‌ ناگهان در را بگشود و از چیزی که دیدن مینمود فک کش شدندی! گویی از در و دیواره بالاوپایین کنه برقی مذکر تراوش میکردندی! از یک جایی به بعد به کفش های آنها نگاه میکردندی و زیر لب شگفتا،للحیرتا میگفتندی! مذکران دانشگاه جملگی در آن بالاپایین کن چپیده بودندی و تا در باز شد همگی اینگونه بودندی:  آب قندها خوردندی و فشارها بالابردندی... آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 1 تاريخ : سه شنبه 4 بهمن 1401 ساعت: 19:29

4)بستنی 1000 ایی: جنسیت: مکان نسبت:پاتوقِ کَر کثیف توضیحات: _سلام آقا سه تا بستنیِ کوچیک (باصدایی آرام کِ کسی متوجه سفارش ما نشود! ک مثلا بستنیِ 1000 داریم میخریم! ) +صاب مغازه: نیماااااااا (نیما پسرکی 17-18 ساله شاغل در بستنی فروشی کِ پتانسیل این را دارد کِ یک روز برویم بگوییم: نیما! همان همیشگی:)) ) سه تا بستنی 1000 برای خانوما! :| _ما از بیرون  ما از درون  صاب مغازه مردم   مرسوم است ک در این مکان همیشه زر یک خنده ورزنِ سر بِ عقب پرت شونده میکند و عینکش از روی سرش می افتد و یک شیشه اش در می آید و میرود زیر یخچال یا آبمیوه گیری! و همه ی دست اندر کاران در تکاپو میشوند ک عینک وی را بیابند! دیده شده صاب مغزه روی یک برگه تایپ کرده" از گذاردن عینک خود بر روی سر خودداری فرمایید! حتی شما! "   5)کافه داغ: نسبت: پاتوقِ باکلاس و تمییز توضیحات : هات چیپس های یک نفره اش را سه نفره میخوریم باز هم برای یک نفر میماند! البته لازم ب ذکر است ک شما از گنجایش معده های ما خبر ندارید! در حدی هستیم ک قبل از کلاس تا خرخره خورده و بعد از کلاس بِ قدری گشنه ایم کِ میرویم از "خانمِ آشغال فروش" ساندویچ کالباس میخ آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47

سخنی از بزرگانِ تیکه انداز:

(خطاب ب ال)

خااااانووووووومممممم !!! تموم نشی انقد لاغری!

آن ۳ نفر ...
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47

ترم 1/ریدینگ1/استاد شیرین بخش نام:هیرو hero جنسیت:مذکر نسبت:_____ توضیحات: ترم اول دانشجو یودنمان بود جایی که همه تا حد اعلی کلاس میگذاشتن و از قضا ماهایی که اگر یک روز گند نزنییم روزمان شب نمیشود با این دوستان در یک کلاس قرار گرفته بودیم.استاد مذکور مشغول درس دادن کتاب موزاییک1 بود که ناگهان یکی از دوستانی که من هنوز نمیدانم چرا و چگونه و با کدام نقشه قبلی به سمت من سر برگرداند و با ولمی نسبتا زیاد که تا شعاع چندین متری ما را پوشش داد اینگونه گفت: -ایییییییییین چیههههههههههه روووووووووو پااااااااااااات؟؟؟!!! ناگاه ما 3نفر و جمعی از دانشجویان اطراف تا کمر خم شده و به فاصله ی مچ پا تا زانوی بنده خیره گشتند که ناگهان خویش را چشم در چشم یک ملخ سبز شیک تمییز 10 سانتی یافتم!!!!!!ملخ مذکور به گونه ای جای خوش کرده بود که گویی pet(حیوان خانگی)بنده است و وی را ساعاتی برای خوش گذرانی به کلاس اورده و آنجا نشانده ام!!!!! تا سر حد توان خویش را کنترل کرده و ازهر گونه فریاد و فغان و جیغ خودداری کردم و چه بسا که بقیه خوب از خجالت جیغ درآمدند!!گوشه ی سمت چپ کلاس منفجر شد..چه جیغ هایی که نکشیدند !من آنق آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 33 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47

نام: خانِم آشغال فروش! نسبت: بوفه دار توضیحات: شخص مذکور بِ طرز عجیبی و باور نکردنی ای، چیز است! یعنی راستش هیچ واژه ی درخوری حالی نمی توانیم برایش بیاوریم! بِ مثال های ذیل توجه فرمایید: سکانس اول: _سلام، ی ساندویچ فلافل لطفا. +3000تومن میشه. دقایقی بعد: فرد مذکور:ماکارونی! ماکارونی! خانم مگه شما ماکارونی سفارش ندادی؟ _من؟ من؟ من؟ :| ساندویچ فلافل گفتم :||| +نههه گفتی ماکارونی، بیا سفارشتو بگیر _نه من فلافل میخواستم ،ماکارونی نمیخوام! +ماکارونی کِ خوشمزه تره!حالا بیا امتحان کن این دفعه(سعی در خر کردن دارد و میخواهد بِ زور ماکارونیِ ناخواسته را در پاچه ی آدم بکند!)   سکانس دوم: _سلام، ی ساندویچِ کالباس. +4000 من میشه! دقایقی بعد: + کالباس! کی کالباس میخواست؟ خانم بیا چهارتا ساندویچت آمادس!!! _ من؟ من؟ من؟ :| من ک یِ ساندویچ کالباس میخواستم! +عههه!!!خودت گفتی چهارتا! بیا ببرشون دیگه _من پول یکیو دادم ! + پ چرا گفتی چهرتا هااان؟ هاااان؟ _ :| سکانس سوم: +سلام یِ هات چیپس _4000 تومن بده! دقایقی بعد: +ببخشید آماده نشد؟ _چی داشتی؟ +هات چیپس! _ عهههه! دادم رفت! ماکارونی میخوای؟ خیلیم با هات چی آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 61 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47

یکبار یکی از دوستان دَمِ در آسانسور از  ال پرسید ک چرا نامزد کردی شیرینی ندادی ب کلاس؟ ال در پاسخ فرمود: هروقت تو شیرینی دادی منم میدم، ب کسی چ ک من نامزد کردم، اصن نامزد کردم عروسی ک نکردم، خیلی توقعاتتون بالاست اصلا مگه من با شماها هم دوستم ؟ من فقط بِ دوستای خودم شیرینی میدم( راست میگوید! شیرینی داد! شیرینی را نداد، شیرینی را گرفتیم ، چاپیدیم و تیغ زدیم شیرینی بستنی بود، مکان بستنی 1000 ایی فروشی) در ادامه اشاره کرد: مگه فلانی نامزد کرد شیرینی داد ک من بدم؟ هر وقت اونا دادن منم میدم شیرینی رو! اصن شاید دلم نخواسته شیرینی بدم! شما برید ازدواج کنید شیرینی بدید!!! در این هنگام بخت با فرد پُرسَنده یار بود و آسانسور در طبقه ی چهارم ایستاد و او پیاده شد وگرنه ال او را ناکار می کرد. زیرا اِل یک  نینجا کار بازنشسته است:( دو باره متوالی من را ناکار کرده:(( تخصصش هم در لنِگ است، گرایشِ زانو:(( ولی کافیست یک نفر از جنس مذکر قصد مزاحمت کند! اِل میشود یک آدمِ آهنی ک تکان بِ زور میخورد و میخواهد گریه کند از ترس! اینجاست ک میگویند: اِی اِل کِ لگد میزدی همه عمر    دیدی کِ مزاحم چگونه از کار انداختت آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 24 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47

به نام خدا. اینجانب زر، تابستان خود را همچو خر کار کردم و پیرِ کار شدم! ماه اول را در "فلا" یک ترم با پسرهایی ک 10_15 سالشان بودتیچِریَت خود را آغاز کردم. ماه دوم هم در "فلا" با دو کلاس در آموزشگاه دخترانه تیچریت خویش را گسترش دادم. می خواستم تیچریتم را به همه ی دنیاها گسترش دهم و بعد یک کلاس هم در یکی از آموزشگاه های شهر گرفتم، و آن موقع داغ بودم و فکر میکردم بهتر از من تیچر نیست و چقد به من نیاز دارند و آیم دِ بِست و این حرفا. غافل از این ک روزی 3 هزار تومانِ سبز رنگ در حلقوم سرویس حمل و نقل عمومی می ریختم و احتمال میدهم کِ در نهایت سازمان اتوبوس رانی بیاید و از من ب عنوان مشتری ک ن تنها برای خود کارت میزند بلکه آدم های پیر و فقیر هم با کارت وی سوار اتوبوس میشوند تقدیر و تشکر کند و این امکان را بِ من بدهد کِ یک روز مجانی بِ هرجایی در سطح شهر اتوبوس سواری کنم! الان خسته هستم،روزی 5 ساعت فقط در راه هستم. یک ماه از تابستان نازنین مانده و من حتی تلوزیون هم درست و حسابی زیر و رو نکرده ام. خداروشکر البته، حداقلش تجربه کسب نموده ام.   منیج هم یک کلاس در همان آموزشگاه دخترانه در  "فلا" گرفته آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : تابستان خودرا چگونه گذراندید,تابستان خودرا چگونه گذرانديد,انشا , تابستان خود را چگونه گذراندید, نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47

سه نقطه... قبل از هر چیز باید ابتداعا مفاهیمی توضیح داده شود. سه نقطه شاید در نگاه اول به نظر فحش بیاد و حتی در نگاه دوم کاربردی جز پر کردن جای خالی رو نداشته باشه ولی در نگاه سوم پتانسیل تبدیل شدن به یک استراتژیِ حاصل تحقیق سه نفر باشه. ایستگاه اتوبوس می تونه وحشیانه ترین صورت زندگی باشه برای سه خجسته ای که فردای روز کنکور رفتن گواهی نامه گرفتن به امید اینکه ماشین میدن برونیم! ماشین که ندادن برونیم هیچ ماشینم برامون نخریدن! ورودیِ ما همه ماشین دار شدن جز ما که هر سال ورودیای بعد از خودمونو همراهی می کنیم تا ایستگاه تا ب امید بخدا سال بعدش ماشین بیوفته زیر پاشون و ما بمونیمو ورودیای سال بعد... تو مِیک دِ اِستوری شورت، ایستگاه هیچ وقت خلوت نیست که آدم راحت سوار اتوبوس شه و دیر بجنبی صندلیای خالی پر شدن... ترامپ مارو از چی میترسونه؟ حمله می خواد بکنه؟ ما نصف عمرمونو تو راه بودیم چیزی برای از دست دادن نداریم داداچ-_- عمه ی من به بابام گفت دیگه وقتشه براش یه پراید بخری! بابامم گفت آره! الان سه سال از اون آره میگذره:) کو این پرایدِ ما؟ نباید که به دست آرزو ها سپرده میشد. اسپورتج که نبود آخه آن ۳ نفر ...ادامه مطلب
ما را در سایت آن ۳ نفر دنبال می کنید

برچسب : ازدواج موقت,ازدواج,ازدواج سفید, نویسنده : 5an3nafar4 بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 4:47